گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

نمی دانم نمی دانم این تپشها از چیست؟ از کجاست؟ ازقلب برمی خیزد یا ذهن؟ هرچه که هست زیباست. طنین اش را دوست دارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

گاهی دلتنگ می شوم. آنقدر دلتنگ که مانند کودکی نوپا که به دنبال مادرش زمین و زمان را به هم می ریزد. و اما حیف که این بغض ودلتنگی را مجالی به بیرون نیست. گاهی عجیب حس غربت قلبم را می فشارد. اما نمی دانم از چه ؟ از کجا؟ آخر چرا ؟ وطنم کجاست مگر؟ این همه غربت و تنهایی از کجاست؟؟؟؟؟ فقط می دانم که منشا آن زمین نیست. اهل دنیا نیست. جنسش فرق دارد. از دورن است و بس.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۷
نسیم

 دلم پرواز می خواهد... 

گسستن از حصار تن ...

دلم یک آرامش بی حد...

و یک احساس می خواهد...

شبیه حس آزادی...

کزین دنیای بی مقدار و بی شادی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۴
نسیم

صبح داشت سرک می کشید. برای آمدن عجله داشت. چشمم را باز کردم . نگاهی به ساعت انداختم. هنوز تاریکی هوا داشت مقاومت می کرد. وقت ملاقات داشت تمام می شد. سریع به پیشواز و بندگی شتافتم. نمای بیرون از آشپزخانه زیبا بود.کوه بود و درخت .لامپ تمام شب روشن بود. مشغول تماشای شفق شدم. صدایی به گوشم خورد . دقت که کردم شاپرکی را دیدم که از شوق رسیدن به نور خود را به شیشه می کوبید. تپشهای ذهنم شروع به زدن کرد. غرق در فکر به اتاق رفتم. ساعتی روی تخت دراز کشیدم. گذشت زمان را حس نکردم. به خودم که آمدم دیگر صبح شده بود و سحر پیروز. به سراغ شاپرک شتافتم. سرنوشتش را باید می فهمیدم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۲
نسیم

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پرست و جهان از تو بی خبر

ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو

پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر

                                              عطار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۰
نسیم