گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

نمی دانم نمی دانم این تپشها از چیست؟ از کجاست؟ ازقلب برمی خیزد یا ذهن؟ هرچه که هست زیباست. طنین اش را دوست دارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

محکوم به فنا

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ب.ظ

صبح داشت سرک می کشید. برای آمدن عجله داشت. چشمم را باز کردم . نگاهی به ساعت انداختم. هنوز تاریکی هوا داشت مقاومت می کرد. وقت ملاقات داشت تمام می شد. سریع به پیشواز و بندگی شتافتم. نمای بیرون از آشپزخانه زیبا بود.کوه بود و درخت .لامپ تمام شب روشن بود. مشغول تماشای شفق شدم. صدایی به گوشم خورد . دقت که کردم شاپرکی را دیدم که از شوق رسیدن به نور خود را به شیشه می کوبید. تپشهای ذهنم شروع به زدن کرد. غرق در فکر به اتاق رفتم. ساعتی روی تخت دراز کشیدم. گذشت زمان را حس نکردم. به خودم که آمدم دیگر صبح شده بود و سحر پیروز. به سراغ شاپرک شتافتم. سرنوشتش را باید می فهمیدم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۳
نسیم

نظرات  (۱)

سلام. تبریک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی