گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

گل یخ

هزارتوی یک ذهن ناآرام

نمی دانم نمی دانم این تپشها از چیست؟ از کجاست؟ ازقلب برمی خیزد یا ذهن؟ هرچه که هست زیباست. طنین اش را دوست دارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

دلم بی تاب دیدار دوبارست        
                                         دلم غمدار آن چشم خمارست
تو رفتی و دلم آرام ،جان داد       
                                         دلم فرمان یک عمر خزان داد
ندیدی عشق را در چشم خیسم  
                                          نخواندی نامه ی قلب مریضم
تو رفتی از نگاهم دور و بیراه 
                                         تو را جستم همه کوی و همه راه 
تو رفتی و شکستم بی صدا من  
                                         چنان آواره ی غم ها شدم من


                                                      «نسیم»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۰:۵۵
نسیم

خداوندم رنج را جز تو با کِه توان گفت؟

چه انسان ها که عزت بودنشان را گریخته اند، و به عادت اعتیاد دچار. آخر آنها را چه شده که جوهر مردانگی و زنانگی شان را چنین تلف نمودند؟ 

هنوز از درد آن روزی که جوانکی معتاد برای گدایی درِخانه مردمان میرفت ذهنم آشوبناک است.

 خدایم و چه انسانهای بزرگی که توان کمک به چنین خودباختگان را ندارند.

آخر مگر این انسان چیست و کیست چنین دربند عادت هاست...

به امید روزی که همه برای نجاتشان بشتابند.

خدای مهربانم کمکشان کن که تنها توراست توان نجاتمان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۳
نسیم

این روزها آرامم. آرامِ آرام. شوق و سرزندگی ام دیگر نایی برای سرک کشیدن ندارند...

این روزها آرامم .

این روزها پرم از درد و چه دردهای عظیمی...

 با که توان گفت ...

درد انسان. درد بودن. درد وجود .  

بارپروردگارا چگونه بیندیشم در کسانی که در زندگی بهایی در بودنشان نیست. 

بهای انسانیتشان چه شده؟ جبر زندگیشان بوده و یا ... 

پروردگارم کمکشان کن... همان ها را می گویم، همان انسان های گمشده در هیاهوی اجتماع بشری را، 

همانهایی که می دانم که می دانی که در هزارتوی ذهنم گیر کرده اند...  

  به امید لطفت ای مهربانم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۷
نسیم

چند وقتی است که در رکود و شکستن اسیرم. که نه چندسالیست. سال پر است از معنا، پر است از تنهایی، پر است از من...

در این کوره راه مرا چه دلیل و چه جذبه ایست ، نمی دانم. 

باید برخیزم. باید برخیزم از من. باید برخیزم از تو .  باید این رکود چندساله را در هم بکوبم. ایستادن دیگر کافیست . باید بروم . باید راه بسپارم. باید این تاریکی را بشکنم. برخاستنی عظیم. آن چنان که من لایق آنم. 


                                                   

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۱
نسیم

همه اش حرف است. همه ی همین ها را می گویم : "دلگیر مباش دلت که گیر باشد رها نمی شوی! " اخر مگر می شود ... دلم گیر کرده است ... عجیب گیر کرده است ...  جایی در دوردست ها ... جایی لابلای زمان... دلگیرم از تو...                                        

                                           

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۶
نسیم

کاش می شد زبان چشم را همه می دانستند. آنوقت می شد راحت حرف دلت را بفهمد. همانی که در مقابلش زبانت بند می آید و قلبت می تپد. آنوقت است که دیگر آن همه احساس پاک و زلال تو که به ابتذال سخن کشیده نمی شود از دریچه ی چشم ها به روح و قلب دیگری پیوند می خورد. چه دشوار است زندگی بدون زبان چشم و چه عمیق است شکاف قلبم بدون تو... بدون تو که زبان چشم هایم را بلد نبودی ... ومن زبانم به ابتذال سخن رضا نشد...                                

                                      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۷
نسیم

زیاد این پرسش را شنیده بودم که : سنگ از تنهایی است که سنگ شده یا چون سنگ است تنها شده؟ اوایل برایم معنایی نداشت. اما مدت هاست که ذهنم را می تپاند...

اوایل مفهوم تنهایی را نمی دانستم. مدام از شانس و دلیل و چون های زیادی برای تنهایی هایم استفاده می کردم. اما الان به عمق آن پی بردم. بعضی ها از همان اول تنهایند، اصلا تنها به دنیا می آیند...

تنهایی عمقش بی نهایت است، یا درونش گم می شوی و یا گم شده ات را می یابی...

تنهایی سرشار است از فهم... از ان فهم های عجیب که قلب را می تپاند نه ذهن را... تنهایی ام را دوست دارم...

Image result for ‫تنهایی‬‎

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۰۴
نسیم

گاهی دلتنگ می شوم. آنقدر دلتنگ که مانند کودکی نوپا که به دنبال مادرش زمین و زمان را به هم می ریزد. و اما حیف که این بغض ودلتنگی را مجالی به بیرون نیست. گاهی عجیب حس غربت قلبم را می فشارد. اما نمی دانم از چه ؟ از کجا؟ آخر چرا ؟ وطنم کجاست مگر؟ این همه غربت و تنهایی از کجاست؟؟؟؟؟ فقط می دانم که منشا آن زمین نیست. اهل دنیا نیست. جنسش فرق دارد. از دورن است و بس.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۷
نسیم

 دلم پرواز می خواهد... 

گسستن از حصار تن ...

دلم یک آرامش بی حد...

و یک احساس می خواهد...

شبیه حس آزادی...

کزین دنیای بی مقدار و بی شادی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۴
نسیم

صبح داشت سرک می کشید. برای آمدن عجله داشت. چشمم را باز کردم . نگاهی به ساعت انداختم. هنوز تاریکی هوا داشت مقاومت می کرد. وقت ملاقات داشت تمام می شد. سریع به پیشواز و بندگی شتافتم. نمای بیرون از آشپزخانه زیبا بود.کوه بود و درخت .لامپ تمام شب روشن بود. مشغول تماشای شفق شدم. صدایی به گوشم خورد . دقت که کردم شاپرکی را دیدم که از شوق رسیدن به نور خود را به شیشه می کوبید. تپشهای ذهنم شروع به زدن کرد. غرق در فکر به اتاق رفتم. ساعتی روی تخت دراز کشیدم. گذشت زمان را حس نکردم. به خودم که آمدم دیگر صبح شده بود و سحر پیروز. به سراغ شاپرک شتافتم. سرنوشتش را باید می فهمیدم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۲
نسیم